به وقت زندگی



سلام

سلامى شیرین و گرم

 به تازگىِ اینجا و حس خوب تازه بودن

 به شروعی دوباره و رهایى از انرژى هاى منفى     

 به خودم و این روزهاى تکرار نشدنی

 به دلم و این همه حس ناب و بکر که مدتها بود گم شان کرده بودم

و سلام

 به زندگى و اویى که به من هستى بخشید و از خودش در من دمید و من شدم آنچه که هستم

سلام

 به تغییر، به جراتِ دل کندن، به امید، به انگیزه و به همه لحظه هایی که شیرین اند و شیرین تر خواهند شد

 

ادامه مطلب


هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم برای نیاز به یک فضای خصوصی تر دارم. یک جایی که فقط آدم های محدودی نوشته هام رو بخونند و خیلی ذهنم درگیر این نباشه که بقیه چه برداشتی از اونچه نوشتم دارند. البته که نباید خیلی  برام مهم باشه چون من اینجا از خودم و درونیاتم خواهم نوشت و قصد جسارت به ساحت کسی رو ندارم. 

این روزها چیز عجیبی در مورد خودم فهمیدم. این که مشکل من عدم اعتماد به نفس نیست. دقیقا مشکلم عدم داشتن عزت نفس هست. همینه که هیچ کار خودم رو قبول ندارم. وقتی چهارده سال قبل یک form builder طراحی کرده بودم و کلی کار ویژه دیگه حسم این بود که هرکس دیگه ای هم قادر به انجامش هست. وقتی یک فرد قدر تو حیطه کاری ام از کارهام مطلع شد با حیرت تحسینم کرد و گفت من ندیدم خانمی که در این حد توانایی داشته باشه. اما تعریف اون هیچ تاثیری در تغییر دیدگاه من به خودم نداشت. چون دقیقا جوهره اصلی ارزش قائل شدن برای خودم رو نداشتم. وقتی از شارمین خواستم کتابی در حیطه دوست داشتن خویش بهم معرفی کنه و او از عزت نفس گفت؛ همزمان دوتا کتاب در این زمینه رو شروع کردم و با خوندن یک فصل از جادوی عزت نفس فهمیدم چقدر دور بودم از دونستن ایراد و چقدر در کتابهای دیگه دنبال راهکار گشتم و نبود.

هیچوقت از عملکرد خودم راضی نبودم حتی وقتایی که بزرگترین و سخت ترین کارها رو انجام دادم همه اونها رو کم ارزش دونستم. 

حالا در این نقطه از زندگی مترجه شدم ارزش قائل شدن برای خودم مهم ترین و بزرگترین وظیفه ای هست که نسبت به خودم دارم. باید هر اتفاقی هم که بیفته دست از این کار نکشم. 


با نفس عمیقی هوا مطلوب بهاری رو می بلعم و به همه چیزهایی فکر می کنم که با خودم عهد بستم عملی شون کنم. عهد بستم که آخرین سال از قرن حاضر رو متفاوت تر از هر سالی زندگی کنم. عهد کردم دو ماه نیم باقی مونده تا تولدم رو متفاوت زندگی کنم و روز تولدم یک هدیه به خودم بدم. ؛ شاید یک عطر عالی یا . آخ چقدر دلم می خواد یک تنبک برای خودم بخرم و برم کلاس. ساز قبلی که با مشغله های بیشمار و فرصت نداشتن ها همراه شد و نیمه کاره موند و همسر اینقدر لفتش داد برای بردن واسه تعویض سیم‌هاش که باردار شدم و با به دنیا اومدن ماه جانک سالهاست داره خاک می خوره.

پُرم از فکر و برنامه.

یکی از برنامه ها یک شروع جدید بود توی فضایی که حالم رو بهتر کنه. یک جایی که حس خوبی بهم بده و این شروع دوباره رو القا کنه و اینجا همون شروع جدید هست. شروعی که نمی دونم چه سالی ساختم‌ش و به فراموشی سپردم اما چند ماه قبل که وسوسه جابجایی دلم را قلقلک داد پیدایش کردم. عنوان و اسم نویسنده مربوط به زمان ایجاد اینجاست و من حالا بعد از چند ماه که در کش و قوس جابجا شدن یا نشدن پا در هوا مانده بودم؛ امروز  شروع می کنم و اگر موندنی شدم اینجا شاید پستهای قدیمی را کم کم به اینجا منتقل کنم.

قصد دارم با مهار "سخت ش کن" که باعث شده خیلی از کارها را پشت گوش بیندازم یا از انجام‌شون فرار کنم و کارهای روتین و ساده‌تر را پیش بگیرم؛ روبرو شوم.

مثل پختن کیک و شیرینی که همیشه پشت گوش میانداختم. شاید چون مامان اهل این چیزها نبود. من اما نمی‌خوام ماه‌جانک هم چنین رویه‌ای رو در اثر نوع رفتار من در پیش بگیره مگر اینکه خودش علاقه‌ای به این کار نداشته باشه. 

مثل شروع یک کار درآمدزای جدید که این روزها مشغول مطالعه ش هستم. 

مثل پختن غذاهای جدید. مثل بیرون رفتن های از قبل برنامه ریزی نشده و شروع دوباره کار Database و Programming.

مثل طفره نرفتن از خوندن کتابهای تربیتی و خیلی کارهای دیگه که دوست دارم انجام بدم و بعد از کمی فکر بهش میگم سخت ِ ولش کن

 

پارسال یکی از مهمترین برنامه هام خوندن ده تا کتاب خیلی خوب در طول سال بود و من سال 98 با وجود یک وروجک شیطون، مسافرت‌ها، مهمان آمدن‌ها و بد حالی‌های پاییز و  بیشتر از ده تا کتاب خیلی خوب خوندم.

امسال با خودم قرار گذاشتم کنار تربیت ماه جانک شروع کنم به تربیت یک غزل جدید که دید متفاوتی به زندگی و خویشتن خویش داره. غزلی که فراموش کنه تمام کج خلقی‌هایی که با خودش داشت. کنار بزاره تمام تنبیه کردن‌های تکراری خودش برای یک خطایی که یک روز یک جایی ازش سر زده و حالا بی انصافانه هر چند وقت یک بار برای اون خطاها خودش رو سرزنش می کنه. باید قدردان خودم باشم و یاد بگیرم احساس رضایت از خود رو در درونم به وجود بیارم.

قراره عادت‌های مثبت و خوبی جای عادت‌های بد رو بگیرن و از ساده‌ترین هاشون شروع کردم

این جا قراره مروری باشه به روند تغییرات بانویی که داره تلاش می کنه خودش رو دوست داشته باشه و زندگی‌ش رو از نو بسازه

 

+ هنوز نمیدونم دل می بندم به اینجا و می مونم یا نه. هنوز نمیدونم آدرس رو عمومی اعلام کنم نه. هنوز تصمیم نگرفتم چه کنم


بعد از تمام کردن کتاب "یازده دقیقه" پائولو کوئیلو؛ ده روز قبل؛ امروز و در عرض سه روز کتاب "جادوی عزت نفس" رو تمام کردم. خیلی دوست داشتم روانشناسی عزت نفس رو بخونم اما تو هیچکدوم از کتابخوانها موجود نبود. با این حال حس خوبی برای من داشت. کمک کرد بعضی از دلایل عدم عزت نفس در درونم رو بشناسم و بعضی راهکارهای ایجاد عزت نفس رو

از امشب "عزت نفس به زبان ساده" رو از طاقچه بی نهایت شروع میکنم و فردا هم کتاب منتخب گروه از بین "سه شنبه ها با موری" که قبلا خوندم و دوست دارم بخونم ش اونم تو این روزای قرنطینه که گاهی بد از مرگ می ترسم و کتاب "تنهایی پر هیاهو" که من بهش رای دادم چون دوست داشتم یک کتاب جدید هم بخونم. جالبه که رقابت تنگاتنگی دارن و اغلب ٥٠/٥٠ بود تا الان که سه شنبه ها با موری در صدره

 

فارکس رو دست و پا شکسته پیش میبرم ولی هنوز مفاهیم برام گنگه. خصوصا که جفت ارز هستش و من در شروع کار یک مقاومتی دارم که تا کنی تسلط به موضوع پیدا نکنم مقاومتم نمی شکنه. از طرفی کار با تالار شیشه ای خیلی راحت تره و مفاهیم قابل درک تر بود موقع شروعش و خوب شش سال از اون روزها گذشته و مسلمه که باید هم الان برام راحت باشه.

چقدر خوبه که اینجا راحتم. هنوز تصمیم نگرفتم به کسی آدرس بدم. نه برای پنهان کاری. محض اطمینان از موندنم در اینجا و بعد آدرس دادن. البته که علاقه ای به اعلام عمومی ندارم چون دوست ندارم یولشکی خونده شدن ها رو و رمزی نوشتن رو هم دوست ندارم. احتمالا به تعداد خیلی کمی خودم آدرس بدم. بقیه به خودشون بستگی داره که من تصمیم بگیرم بهشون آدرس بدم یا نه. البته که اگر همه اون آدم ها هم بیان اینجا هیچ اشکالی نداره ولی یک وقتایی حس میکردم بقیه از نوشته های من به نظرشون میومد قصد پز دادن دارم در خالیکه من فقط از دغدغه هام می نویسم و خاطره هام. حالا اینکه چیو چقدر خریدم رو گاهی شاید محض ثبت شدن بنویسم یا از کارهایی که کردیم و البته که من یک زندگی معمولی دارم با یک خانواده کوچولوی معمولی که برای رشد خودمون سخت در تلاشیم.

باید ذهنم رو جمع کنم و از ماه جانک شیرینم بنویسم

امروز دوباره دپرس و بهم ریخته بودم از عصر. از فکر اینکه کرونا تا کی  ما رو مجبور میکنه تو خونه بمونیم؟ اگرچه که من از بردن حامی تو خونه به شدت راضی ام و حالم رو بهتر میکنه بودنش ولی دلم نمیخواد با ترس زندگی کنم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها